روحت شاد

Sharghiye_Ghamgin

روحت شاد

Sharghiye_Ghamgin

summer99

http://s13.picofile.com/file/8402544192/Header.jpg

آن زمان هنوز با کفش به اتاق آمدن قبیح بود، و روی صندلی نشستن معمول نشده بود، بدون لباس بلند از قبیل عبا یا لباده به حضور بزرگان رفتن بی ادبی بود... بسا بود که در بعضی کوچه‌ها و محله‌ها متعرض فوکولی‌ها می‌شدند و اگر فحش و کتک در کار نمی‌آمد مضمون و استهزاء فراوان بود... عینک زدن جوان‌ها آن زمان خیلی به نظر غریب می آمد و حمل بر خودنمایی و فرنگی‌مآبی می‌شد... وقتی یکی از کسان من که او هم عینک می‌زد روز نهم محرم در کوچه‌ای شنید یکی به دیگری می گوید این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک می زند!... با کارد و چنگال غذا خوردن آن زمان معمول نبود و با دست غذا می‌خوردیم... تصور نفرمایید که این قصه‌ها خارج از موضوع است. اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است... می‌دانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند به چگونگی احوال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوت‌هایی که به مرور زمان میکند.
محمد علی فروغی، جلد اول مقالات چاپ انتشارات طوس

http://s12.picofile.com/file/8402114200/3D005BE2_5862_4B47_AE6A_BAC0B2A93521.jpg

پنجم امرداد سالگرد جاودانگی محمدرضا شاه پهلوی

http://s13.picofile.com/file/8403879542/maxresdefault.jpg

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی   *****   دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

 

اشک دالن در سال ۱۳۵۱ در تفرش متولد شد. آموزگاری او را، که طفلی شیرخوار بود، بر درِ خانه‌ای در کوچهٔ میکده در خیابان مولوی نزدیک خیابان پهلوی در تهران پیدا کرد و تحویل پرورشگاه نارمک داد. در پرورشگاه، به‌دلیلِ گریهٔ فراوانی که می‌کرد، او را «اشک» نامیدند. هفت ماه بعد، زن و شوهری سوئدی او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و با خود به سوئد بردند.
"اشک دالن" در سوئد بزرگ شد و حالا او بنیانگذار و رئیس انجمن ایران شناسی در منطقه اسکاندیناوی است‌. پروفسور اشک دالن میگه: من در نوجوانی فهمیدم که ایرانی ام و تصمیم گرفتم زبان و ادبیات فارسی رو یاد بگیرم.
من از وقتی تونستم اشعار حافظ و مولانا رو بفهمم به ریشه ایرانی خودم افتخار کردم حتی اگر والدینم رو نشناسم. ترجمه ی اشعار مولانا و حافظ به زبان های بین المللی، چهار مقاله درباره ی نظامی و فخرالدین عراقی از آثار اوست.

http://s13.picofile.com/file/8403186484/photo_2020_07_17_22_35_36.jpg

میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملّی ایران را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد.
وقتی خبر به خانم فخرالدّوله مالک بسیار ثروتمند، دختر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مُرده ام که می خواهی از بازاریها پول قرض کنی؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم.
رضا شاه هم گفت: قاجاریه فقط یک مرد و نیم داشت، مردش خانم فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان قاجار بود.
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد...

http://s13.picofile.com/file/8403186518/photo_2020_07_17_22_35_26.jpg

 

برگرفته از کتاب : « می دانم که هیچ نمی دانم »
نویسنده : کارل_پوپر...
در میان همه آرمانهای سیاسی، آنکه ادعای خوشبخت کردن جامعه ی بشری را دارد از همه خطرناک تر است...
تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین، همیشه به جهنم راه برده است....
کسانی که می پندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند، انسان های خطرناکی هستند...
اساسا رویای ساختن بهشت بر روی زمین رویای خطرناکی است.
چرا که پس از مدتی باور می کنند که حق دارند، تعداد بیشماری انسان شرور را از میان بردارند، تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند...»

http://s12.picofile.com/file/8403478768/poper2.jpg

دکل و نفت مهیّاست بیا تا بخوریم
سفره ای معرکه برپاست بیا تا بخوریم
سفره ای باز پر از نفت و طلا و مس و گاز
دوره هم دوره ی یغماست بیا تا بخوریم
حفر کن چاه عمیقی وسطِ بیت المال
آب این چاه گواراست بیا تا بخوریم
به دلت راه نده ترسِ گرفتار شدن
پاسبان اهل مداراست بیا تا بخوریم
یک نفر آمد و بین همه دعوا انداخت
تا در این دهکده دعواست بیا تا بخوریم
نعمتِ رانت که آدم نگذشت از خیرش
سیب خوشمزه ی حوّاست بیا تا بخوریم
اختلاس آخرِ شیرین شدنِ خدمت هاست
مثل یک شیشه مربّاست بیا تا بخوریم
میخورند از قِبَلِ ما فک و فامیل و رفیق
ترکیدن هدف ماست بیا تا بخوریم
گفت تا روز مبادا نخورید از انبار
گفتم امروز مباداست بیا تا بخوریم
پیش ما که به همه وعده ی جنّت دادیم
یک بهشت است و همینجاست بیا تا بخوریم!

http://s13.picofile.com/file/8403213076/lodegi.jpg

پدیده ای به نام مدیری :

متخصصان افکار عمومی می‌گویند بهترین راه عادی‌سازی معضلات اجتماعی و عادت‌دادن مردم به آن‌ها، رویکرد لوده‌وار و مبتذل به آن‌هاست. تهی کردن‌شان از معنا، عوض‌کردن صورت مساله و کم‌کردن حساسیت جامعه با توسل به قهقهه و لودگی. هم کمی خوش‌گذرانده‌ایم و هم وجدان‌مان آسوده می‌شود که به معضل واکنش نشان داده‌ایم و می‌رویم سراغ کارمان و اما معضل هنوز پابرجاست و کمر اقشاری از جامعه که هیچ تریبونی برای بیان واقعی دردهایشان ندارند زیر فشارش در حال خرد شدن.(ناگفته نماند خیلی از این اقشار حتی پول تهیه تلوزیون برای تماشای این لودگان و لودگیشان را ندارند!)

در انبوه بحران‌ها و معضلات ریز و درشت این روزها، انتقاد اصولا کار ساده و بی‌دردسری نیست، اما زدن دولت به شکلی بی‌سابقه کار آسانی شده، نه فقط آسان که نان و آب‌دار حتی. البته نه دولت در حکومت اسلامی معنا دارد و زدن آن دردی دوا میکند و فقط به بقای الاکلنگ سیاسی کمک میکند این دولت میرود و دولت بعدی می آید ، و لودگانی امثال مدیری دراصل درخت تناور حکومت را آبیاری میکنند.

دورهمی مهران مدیری ژست انتقادی با رویکردی کاسبکارانه

مشکل دورهمی و برنامه‌هایی از این دست نگاه سرگرمی‌محور و سطحی به جامعه نیست، چرا که هدف تمامی تاک‌شوهای تلویزیونی همین است: سرگرمی و کسب درآمد. مشکل آن جایی است که چنین برنامه‌ای که تلاش کند رنگ و بوی انتقادی نسبت به خود بگیرد. نکته تلخ‌تر این است که در چنین شرایطی نه تنها معضلات واقعی جامعه مطرح نمی‌شود بلکه به تدریج آدرس غلط نیز به مردم و افکار عمومی داده می‌شود. بی‌دلیل نیست که افکار عمومی در شبکه‌های مجازی نسبت به پدیده کودکان کار فقط وقتی عکس‌العمل نشان می‌دهد که کسی کودک کار را داخل سطل زباله بیاندازد، یا نسبت به پدیده تلخ کولبری وقتی واکنش نشان می‌دهد که کولبری نوجوان در سرما یخ بزند، در غیر اینصورت اصل وجود کودکان کار و کولبران انگار به خودی خود مشکلی ندارد و این هنر امثال دورهمی‌ها و خندوانه‌هاست.

بزرگترین مشکل مواجهه سلبریتی‌هایی چون مهران مدیری با معضلات و بحران‌های فرهنگی و اجتماعی فقط این نیست که آن‌ها از قِبَل این بحران‌ها و ابراز نقدها و کنایه‌های صرفا شیک و آبکی برای خود کیسه دوخته‌اند. مشکل اصلی آن جایی است که به‌خاطر تریبونی که رسانه‌های رسمی چون صدا و سیما در اختیارشان قرار می‌دهند نقد معضلات اجتماعی به پدیده‌ای پوپولیستی و سطحی تبدیل می‌شود که از سویی سوپاپ اطمینانی است برای مدیران کشور و از سویی دیگر هیجان‌های گذرای مخاطبان شبکه‌های اجتماعی و افکار عمومی را سیراب می‌کند، دود اصلی ماجرا اما به چشم همه کسانی می‌رود که در انبوه مشکلات ریز و درشت اقتصادی و اجتماعی کمر خم کرده‌اند. مطالبه‌گری به محاق می‌رود و نسخه‌ای کاریکاتوروار و مبتذل از دردهای جامعه ارائه می‌شود که  اراده‌ای برای طرح یا حل زیربنایی برای آن‌ها وجود ندارد، در نهایت راهی است برای کسب نان و شهرت بیشتر یا برآوردن مقاصد سیاسی  این جناح‌ و آن جریان.

حال گذری بیاندازیم به حال و روز این روزای جامعه خودمان ، چند روزیست در سطح شهر پیاده پرسه میزنم و قیمت مسکن و اجاره را جویا میشوم، چندی پیش در خیابان عظیمی ، نرسیده به سه راه آذری پرسه میزدم ، در بنگاهی قیمت مسکن را پرسیدم نوساز متری 15 میلیون و قدیمی ساز 10 تا 11 میلیون البته این برای قبل از بخواب رفتن اصحاب کهف در هفته گذشته در غار بود نمیدونم الان که یک هفته گذشته چند شده! خلاصه خانومی با همسرش اومدن خانه اجاره کنن خانومه به جای آقاهه که روش نمیشد داراییشو روکنه برای بنگاهی ، صحبت کرد و گفت آقا اجاره مورد چی دارید؟، بنگاهی گفت پول چقدر دارید ، خانومه گفت ده میلیون پیش چقدر اجاره ! ، بنگاهی گفت حدود یک و هفتصد، خانومه موند چی بگه فقط هرچی تونست فحش به هرچی آخوند بود داد و رفت. بنگاهی هم شرمنده شد و اونم چند تا فحش کشید به ....

بگذریم داشتیم از مهران مدیری میگفتیم ، کمی از درآمدش بگیم:

گفته می‌شود مصطفی احمدی، تهیه‌کننده دورهمی ابتدا برای ساخت این سری از برنامه مبلغ یک‌میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان برای هر قسمت را پیشنهاد داد که با موافقت مرتضی میرباقری، معاون سیما همراه بود. که با حساسیت مردم و رسانه ها 200 میلیونش کم شد!!!!!

مدیری درباره میزان دستمزدش از برنامه دورهمی گفت:  به هیچ وجه رقم درآمدم را نمی گویم، اما درآمد میلیاردی هم ندارم؛ برخی مبالغه می کنند. شما فکر میکنید برای هر برنامه دورهمی چقدر بگیرم ۸۰۰ میلیون تومان؟ اما واقعیت این است که درآمد ماهیانه من به طور قطع از این هم کمتر است!!.

البته این مبالغ برای سال 97 است و الان معلوم نیست این مبالغ چند برابر شده!!!!!

البته خود ایشان در جایی فرموده اند که مشاغل هنری و بازیگری بعد از شغل معدن سخت ترین کار دنیاست!!! دیگه من حرفی برام نمونده فقط قرارِ یک کامیون هندوونه بار بزنن آبشون بگیرن برای ایشان و دوستانشون پست کنن.

ده میلیون پول پیش!! نداشت ..... بقول مسلمونا  خدا بخیر کنه!!

‏وای از بی شرمی شان
نانت را میدزدند
سپس تکه ای از آن را باز می گردانند و دستور می دهند تا از آنها تشکر کنی ....

👤 غسان کنفانی

http://s12.picofile.com/file/8403847434/kanfani.jpg

 

یادبود کوروش بزرگ در پارک بالبوا سن دیگو کالیفرنیا
نمادی از قدرت فرهنگی ایران زمین

http://s13.picofile.com/file/8401580268/46501385_1275999422525390_1706160373763145728_n.jpg

http://s12.picofile.com/file/8401296776/photo_2020_06_27_22_59_232e.jpg

ژان دیولافوا در کتاب خاطراتش می‌گوید:
دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده‌است با تاسف تماشا می‌کردم، در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین تودهٔ عظیمی غیرممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی بدست گرفتم و بجان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به‌او زدم. سر ستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوهٔ رسیده از هم شکافت....

________________________________________________________

اینگونه آثار ارزشمندی از تمدن ایران و عیلام شکسته و سالم، آسیب دیده و نادیده راهی موزۀ لوور گردید تا زینت بخشِ یکی از معروفترین موزه های جهان شود. شوش غارت شد و موزه لوور به گنجینه ای از هنر ایران و عیلام تبدیل گشت.

زوج فرانسوی دیولافوا در سال ۱۸۸۱ نخستین بار به ایران آمدند. آن ها از راه قفقاز وارد ایران شدند و با گذشتن از تبریز و قزوین به تهران رسیدند و به کمک دکتر تلوزان به حضور ناصرالدین شاه شرفیاب گشتند.

دستاوردها (و غارت‌های) زوج دیولافوا از شوش آن قدر ارزشمند بود و برای فرانسه پربها بود که به خاطر آن به این زوج نشان افتخار لژیون دونور / Légion d'honneur داده شد! یکی از موزاییک‌های کاخ شوش که زوج دیولافوا به فرانسه بردند و اینک در موزه‌ی لوور پاریس نگهداری می‌شود. در سال ۱۸۸۵ بخشی از این اموال غارتی در راه فرانسه به خاک عثمانی رسید. دولت عثمانی ۵ هزار فرانک حق گمرک طلب کرد و تقی‌الدین، حاکم بغداد، گفت باید ۵۵ صندوق از این محموله به موزه‌ی استانبول داده شود.

بیشتر بدانید

کاخ آپادانای شوش/

چی دادیم چی گرفتیم:

بنیانگذار آموزشگاه‌های مختلط

سه تیر ۱۳۶۶؛ ۳۳ سال پیش  بدرالملوک بامداد در تهران درگذشت. می‌گفت: ‌«زندگانی از ابتدای تمدن بشر تا به حال به جهت بروز و ظهور رساندن هوش و کفایت زن مهیا نبوده است».

بدرالملوک بامداد در سال ۱۲۷۷ در تهران زاده شد. پدرش بازرگان و مادرش شیفته ادبیات بود.
۵۱ ساله بود که از دانشگاه کلمبیای نیویورک "فوق لیسانس آموزش و پرورش کودکان" گرفت و به ایران بازگشت. پایان‌نامه او سال‌ها پس از درگذشتش با عنوان "از تیرگی به سوی روشنایی" به انگلیسی در آمریکا منتشر شد.
۵۳ ساله بود که نخستین دبستان مختلط در ایران را در تهران گشود تا آموخته‌هایش در آمریکا را به کار بندد.

http://s13.picofile.com/file/8400942176/photo_2020_06_24_08_41_34.jpg

‌ فریدون فرخزاد تعریف میکرد
که به دیوید دوست انگلیسیم گفتم : شما انگلیسی‌ها آدم‌های پستی هستید که ما ایرانی‌ها را استعمارکردید ، شرم نمی‌کنید از رفتارتان ؟!
دیوید گفت ، این مردم شما بودند که اجازه استعمار شدن را به سیاستمداران ما دادند ، شما ایرانی‌ها قرن‌هاست مانند یک صد دلاری هستید که بر روی زمین افتاده‌اید ما بر نداریم روس‌ها یا آمریکایی‌ها بر میدارند به جای اینکه یقۀ ما را بگیری مردم سرزمینت را آگاه کن...

http://s13.picofile.com/file/8400951426/_104470842_9903.jpg

روزگاری که حرف پادشاهان ایران سکه داشت

نامه ای با دست خط و امضای
ملک عبدالعزیز، بنیانگذار نظام
سعودی در عربستان در سال
۱۳۴۷ ه-ق که در آن از نام درست
"خلیج‌ فارس" استفاده کرده است.

http://s13.picofile.com/file/8400056234/775034_484.jpg

جالب است بدانید که اسکندرمقدونی قهرمان دنیای غرب وقتی وارد قلمرو ایران شد، دیوارهایی عجیب در رودخانه ها دید که سریعا دستور داد تخریب شوند، زیرا خیال میکرد استحکامات دفاعی هستند
چون تا بحال سد و آب بندهای عظیم ندیده بود !!

http://s13.picofile.com/file/8400055568/photo_2020_06_14_20_53_16.jpg

http://s12.picofile.com/file/8399054400/photo_2020_06_03_16_42_54.jpg

مورخین یونانی‌ازجمله‌ هرودت، کمبوجیه، پسرِ کوروش را متهم به قتل آپیس گاو مقدس مصریان کرده اند و نقل کرده اند که کمبوجیه پس از آنکه خنجر خود را به پهلوی آپیس وارد کرد فریاد زد این چه خدایی است که خون دارد.
ولی بعد از گذشت تقریبا ۲۵ قرن سنگ نگاره مصری کشف شد که کمبوجیه را در حال احترام به آپیس نشان می دهد.

هرودوت می‌گوید که ایرانیان به کمبوجیه «جبار» می‌گفتند زیرا او نیمه‌دیوانه، ستمگر و گستاخ بود؛ اما این ارزیابی، نشان‌دهندهٔ تبلیغات منفی مصری‌ها در دوران پس از کمبوجیه است. مورخان یونانی گزارش می‌دهند که کمبوجیه، گاو آپیس را با خنجر زخمی‌کرد و این گاو چندی بعد بر اثر زخم خنجر کشته شد. اما در مطالعات تازه‌ای که براساس کاوش‌های باستان‌شناسی صورت گرفته، نتایج تازه‌ای دربارهٔ اتهامات مورخان به کمبوجیه را روشن می‌سازد؛ بر پایهٔ نوشته‌های رسمی درون مقبرهٔ گاوهای آپیس، مشخص شده که یک گاو در ششمین سال سلطنت کمبوجیه، زمانی که او به نوبه و اتیوپی رفته بود، بی‌آنکه در مصر باشد مرده بود. گاو بعدی هم در ماه اوت سال ۵۲۵ پیش از میلاد مُرده و در تابوتی از جنس سنگ گرانیت قرار گرفته و دفن شده‌است. این واقعه چهار سال پس از مرگ کمبوجیه روی می‌دهد.

بر پایهٔ سنگ‌نبشتهٔ بیستون و متون رسمی بابلی، کمبوجیه پس از ماه ژوئیه سال ۵۲۲ پیش از میلاد درگذشته‌است. بر اساس گفته‌های هرودوت، او در راه بازگشت به ایران، در سوریه بود که خبر برتخت‌نشینی گئومات را از جارچی دریافت کرد. داریوش بزرگ در سنگ‌نبشتهٔ بیستون می‌گوید او «به مرگ خود مُرد».
این یافته‌ی باستانی نشان می‌دهد حرف های هرودوت، که منبع نشر بسیاری از تاریخ های ضد ایرانی است، دروغ هایی بیش نیستند.
کمبوجیه مانند پدرش همیشه به ادیانِ کشورهایی که فتح میکرد احترام می گذاشت.

مزار سردار سپاه اسلام در سرکان

ابوالمحجن (ابو محجن ـ بومحجن) ثقفی یکی از سرداران سپاه اسلام بود که در جنگ‌های سپاه اسلام با لشکریان ساسانی (جنگ قادسیه، جلولا و نهاوند) شرکت فعال داشت. وی اهل طائف عربستان بود و در سال نهم هجری با قبیله‌اش به اسلام گروید

 ابومحجن در جنگ قادسیه، که ابتدا پیروزی با لشکریان ساسانی بود، باعث پیروزی و غلبۀ سپاه اسلام شد؛ برای نمونه در کتاب اخبارالطوال در شرح فتوحات اسلامی مربوط به دورۀ خلافت عمر آمده است: «ابو عبید … با مردم به سوى ایرانیان رفت. ابو محجن ثقفى را که پسر عمویش بود به فرماندهى سواران گماشت و خود در قلب سپاه ایستاد،در کتب معتبر تاریخی (مرآت البدان و گنج دانش و فرهنگ دهخدا) چنین آمده که او در سال دوازدهم هجرت در جنگ نهاوند مجروح و برای مداوا به سرکان مراجعه کرد و در اینجا از دنیا رفت و در محل فعلی مدفون گردید.
او همان کسی بود که بیست هزار ایرانی را در نهاوند کشت.
البته نه فقط در نهاوند، بلکه در جنگ های دیگر هزاران انسان بی گناه دیگر را نیز با شیوه مخصوص خود (بریدن سر)، از جمله جنگ قادسیه به قتل رساند.
این شخص مانند همراهانش سعدبن ابی وقاص و ....عمل کرد و در نهایت توسط ایرانی ها کشته شد!
همانگونه که در عکس می بیند وی در شهری کوچک در مجاورت نهاوند دفن شده و مردم ایران از وی تقدیر کرده و عجیب تر از همه برایش سنگ قبر هم بنا کرده اند!
با چشم خود ببینید ایرانی جماعت چه گونه عرب زده شده؟!

http://s13.picofile.com/file/8398928142/mazar.jpg

به روی عکس ها کلیک کنید تا

تا رنگ ها با شما سخن بگویند

http://s13.picofile.com/file/8401770168/640.jpg

‏گرما چه میداند که سرما چیست ؟
‏زخم می داند که نمک چیست
‏آنکه به خیلی ها زخم زده است
‏چگونه می فهمد که درد چیست ؟
‏بارویر سِواک

http://s13.picofile.com/file/8402475768/DZAMxIDW4AA5cGD.jpg

ای درنا! باز هم آمدی، مقدمت مبارک

به سوی جنوب پرواز کن ، سفر بخیر

ای مرغی که آب و خاک میهنت را مشتاقی

نمی دانم بر تو حسادت بورزم

                                   یا بر تو افسوس بخورم

دیری نخواهد پائید که به منزل خواهی رسید

و با چشم ، کشتزارانِ آباد را ، بایر خواهی دید.

و وطن بیچاره ما را تلی از خاک کرد و رفت

اما هزاران بار خوشا تو ای درنا!

غریبی مثل من را چه کسی ، و چگونه درمان می کند

باز هم تو که می روی و می رسی و آتش اشتیاقت را

                                                             فرو می نشانی

هوانس هوانیسیان(1864-1929)

http://s12.picofile.com/file/8400962100/WGUVgsoIaUj3OCAh.jpg

ՀԻՆ ՕՐՀՆՈՒԹՅՈՒՆ

 

Կանաչ, վիթխարի ընկուզենու տակ,
Իրենց հասակի կարգով, ծալպատակ,
Միասին բազմած,
Մի շըրջան կազմած,
Քեֆ էին անում
Եվ ուրախանում
Մեր հըսկա պապերն ու մեր հայրերը՝
Գյուղի տերերը։
  ***
Մենք, առույգ ու ժիր գեղջուկ մանուկներ,
Երեք դասընկեր,
Նըրանց առաջին գըլխաբաց կանգնած,
Ձեռքներըս խոնարհ սըրտներիս դըրած,
Զի՜լ, ուժեղ ձայնով նըրանց ըսպասում―
Տաղ էինք ասում։
  ***
Երբ զըվարթաձայն մեր երգը լըռեց,
Մըռայլ թամադեն բեխերն ոլորեց,
Նըրա հետ վերցրին լիք բաժակները
Բոլոր մեծերը
Ու մեզ օրհնեցին. ― «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»
  ***
Ժամանակ անցավ, նրանք էլ անցան,
Զըվարթ երգերըս վըշտալի դարձան.
Ու ես հիշեցի մեր օրը լալիս,
Թե մեզ օրհնելիս
Ինչու ասացին. — «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»
  ***
Խաղաղությո՜ւն ձեզ, մեր անբա՛խտ պապեր,
Ձեզ տանջող ցավը մե՛զ էլ է պատել։
Այժըմ, տըխրության թե քեֆի ժամին,
Մենք էլ՝ օրհնելիս մեր զավակներին՝
Ձեր խոսքն ենք ասում. ― «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»

 

 

دعای قدیمی

زیر درخت گردوی سبز و بزرگ
هم سن هم به ترتیب نشسته
در کنار هم ، یک حلقه درست کرده ،
کیف و شادی می کردند
پدران و پدربزرگان تنومند ما
صاحبان دهکده.
  ***
ما ، بچه های شاد و خرم و بازیگوش ،
سه همکلاسی ،
رو به روی انها بدون کلاه ایستاده
در حالی که دستانمان روی قلب های فروتنمان بود
با صدای ریز وبلند منتظر آنها بودیم
و برای آنها شعر می خواندیم
  ***
وقتی طنین آهنگ شعر ما فرو نشست
بزرگِ میز با اندوه در حالی که سیبیل های خود را می پیچاند
همراه او لیوان ها را بلند کردند
همه بزرگسالان
و به ما گفتند زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید
  ***
زمان سپری شد و آنها هم رفتند
آهنگهای شاد من محزون شدند .
و من گریه کنان روزی را به یاد آوردم
همان حرف گذشتگان ما
که چرا گفتند زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید
  ***

روحتان شاد ای پدران بداقبال ما
دردی که شما را رنج میداد ما را هم احاطه کرده
اکنون چه هنگام شادی و چه هنگام غم
ما هم به فرزندانمان
حرف شما را می گوئیم
زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید


Hovhannes Tumanian

 

1399

 
http://s11.picofile.com/file/8392922676/photo_2020_04_02_22_44_00.jpg رضاشاه خطاب به آکی ئوکازاما وزیر مختار ژاپن در ایران:
"تصور نمی کنم که تمدن مادی باختر زمین امروز به آن گرانسنگی ای باشد که غربی ها به آن می نازند، بیشتر ملت های مشرق زمین بدبخت مانده و در سلطه ی نظم‌ جهانی ساخته آمریکا و انگلیس و فرانسه و دیگرانند. فکر نمی کنم که سبب آن(تمدن و پیشرفت) عظمت غرب باشد، یگانه علت تصادفی این وضع توجه خاطرِ غربی ها به علوم است"‌
منبع: سفرنامه کازاما صفحه ۵۹
بخشی از اعلامیه دولت رضاشاه بزرگ بعد از تاجگذاری‌ و سقوط دولت قاجار
•هر کاسب بجز نانوا و کله پز و حمامى باید دکان
خود را اول آفتاب باز و اول غروب تعطیل کند
•هر نانوا مکلف است براى نان ها که از تنور بیرون مى آید
سکوى آجرى بسازد
•هر خوراکى فروش اعم از نانوا و قصاب و کله پز و آبگوشتى و کبابى و یخنى پز و فرنى پز باید کف دکان خود را آجر فرش کند
•سگ هاى خانگى باید قلاده شده زنجیر داشته باشند
•کبوتر بازى اکیدا قدغن است
•سر بریدن حیوانات امثال گوسفند و مرغ و خروس
در انظار و ملا عام بکلى ممنوع است
•مصرف تریاک و شیره در انظار و قهوه خانه ها ممنوع
•هیچ کس از اهالى حق ندارد در معابر به قضاى حاجت بپردازد
•قداره کشى و نزاع و عربده کشى و حمل کارد چاقو
قمه و قداره - موجب مجازات سنگین است
•نابینایان باید بازو بند از پارچه زرد و عصا در دست داشته باشند
•معرکه گیرى - مار گیرى - تلکه گیرى - گدایى - کلاشى
رمالى - دعا نویسى و ولگردى ممنوع
•آب خزینه هاى حمام باید همه هفته تعویض شود
📚به نقل از جعفر شهری
در کتاب تاریخ اجتماعی تهران - در قرن سیزدهم
محمد رضاشاه در ۷سالگی به سوئیس رفت . وقتی که در ۲۰سالگی به ایران بازگشت یک ایرانی بود اما با فرهنگ بیگانه از مردم ایران!
شاه یک سوئیسی شده بود،
راه رفتنش نگاه کردنش دست دادنش.. کسی صدای بلند شاه را هرگز نشنید او آرام حرف میزد او سواد داشت ، میخواست همه با سواد شوند او بهداشت را دوست داشت . سپاه بهداشت را به روستاها فرستاد! شاه کشتی گیر نبود ، تنیس بازی میکرد .او زور خانه نمیرفت، اسکی میکرد ، شاه دروغگو نبود
شاه کلا هبردار نبود...... او حتی وقتی که از ایران رفت به کسی توهین نکرد
سوئیسی ها اهانت نمیکنند
آرام از کنار هم میگذرند
شاه با وقار رفت
شاه یک صفت دیگر هم یاد گرفته بود؛؛
او قدر شناس بود از کوروش میگفت
از شاه شاهان!!
او از پدرش میگفت که برای او و من چه کرد. شاه هرگز "من" نگفت همیشه "ما" میگفت و او رفت اما من که بودم؛؛؛؛
هرگز بلیط اتوبوس نخریدم یا بر پشت اتوبوس رفتم مدرسه یا در شلوغی بدونه بلیط سوار شدم ، من دروغ گفتم و تقلب کردم تا قبول شدم
من ایرانی میدانستم اگر کلاه کسی را بر ندارم، کلاه من را بر میدارند، من کلاهبردارشدم! من خیابان یکطرفه را میرفتم تا زودتر بمقصد برسم.
من برای یک کیک و ساندیس هر چه از دهانم در میاد رهسپار همه کس میکردم
من در ظهر عاشورا‌ ۴ تا قابلمه چلو خورشت قیمه میگرفتم ، من ومن ومن ایرانی بودم و او که رفت برای من ایرانی ۲۰۰سال زود آمده بود
من حتی آنقدر بزرگ شده بودم که یادم رفته بود باید معرفت داشته باشم من هنوز یک ایرانیم اما او رفت....
این حقیقت زندگی همه ماست از خودم شروع کردم که به کسی بی احترامی نکرده باشم
من امروز ۳بار دروغ گفتم تا به شب رسیدم
این ساختار فکری من ایرانیست
"""آنکه حقیقت را میگوید در بین ما جایگاهی ندارد"""
‏آکی ئو کازاما نخست وزیر و نویسنده ژاپنی در کتاب سفرنامه خود چنین مینویسد:

ایران کشورى است بس کهنسال، که چون از عهد کورش و داریوش پیشتر بنگریم گردونه تاریخ در پرده غبار و مه اساطیر و افسانه‏ها ناپدید مى‏نماید. اسکندر تخت جمشید را ویران ساخت. بناى تخت جمشید قدیم‏تر از پارتنون یونان بود. ایران در پنج سده پیش از میلاد مسیح، کشورى پهناور بود و از رود گنگ تا رود نیل‏ گسترش داشت. زبان و تمدن ایران بر اروپا نفوذ داشت. پیش از آنکه آتن (و تمدن یونان) به عرصه درآید، تمدن ایران بالنده بود. زودتر از آنکه فروغ مدنیت رومى بر تاریخ جهان بتابد، ایران تمدنى متعالى داشت. ایران اکنون باز کشورى با استقلال و بزرگ است. رضا شاه که یک‏تنه و بی هیچ وسیله در ایران، که مساحتى حدود سه برابر فرانسه دارد و کشورى بسیار پهناور است، سلسله پهلوى را بنیاد کرد، به راستى ناپلئون عصر جدید بود. او با جوهر و همّت خود، میهنش را از ضعف و زبونى رها ساخت. به این ملاحظه، شاید که کسى لایق باز کردن بند کفش رضا شاه هم نباشد. ( ص: 54 )

سپهبد امیرحسین ربیعی آخرین فرمانده نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی بود که در آمریکا و آلمان غربی تمام دوره های مربوط به خلبانی را دیده بود و توانایی پرواز با هر پرنده ای از جمله جت جنگنده تا هواپیمای ترابری را داشت
ربیعی به ورزش علاقه داشت - فردی مذهبی بود
مشروب نمیخورد - سیگار هم نمیکشید و بسیار خوش اخلاق و با پرستیژ بود و فن بیانش با یک شهروند آمریکایی برابری میکرد
در دوران خدمت به پایگاهها و مراکز شرکتهای هوایی
معتبر هوایی جهان سفر نمود و در جریان بازدید از پایگاه هوایی تراویس از ایالات متحده با مهارت تمام یک فروند هواپیمای غول‌پیکر ترابری لاکهید سی - ۵ گالکسی را به پرواز درآورد
او باتوجه به اینکه فرمانده نیروی هوایی بود و خیلی راحت میتوانست در واپسین روزهای انقلاب از ایران خارج شود اما در ایران ماند و در نهایت در فروردین ۱۳۵۸ اعدام شد
در دادگاه خلخالی به او گفت " تو مفسد فی الارض هستی
ربیعی در جواب گفت: من مفسد فی السماء هستم
http://s11.picofile.com/file/8392892350/photo_2020_04_02_17_30_55.jpg
🔴چرا ایران مانند ژاپن نمی‌شود ؟
📣 ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻫﺎ ﺍﺻﻼً ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
📣 ﺗﻮﺭﻡ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﻣﻌﻤﻮلا ﯾﺎ ﺻﻔﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ !
📣 ﺩﺭ ژاپن ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
📣 ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣُﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﯾﮏ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﺖ !
📣 ﺣﻘﻮﻕ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ۷۵۰۰ ﺩﻻﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ !
📣 ﺷﮑﺴﺖ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ !
📣 ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﺗﺮﻧﺪ !
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
📣 ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﺩﺭ ژاپن ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﻤﻮﻣﺎً ﮐﺎﺭﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺟﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
📣 اﺯ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ، ﻫﯿﭻ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !
ﺩﺭ ژاپن ... !
ﯾﮏ :
👈 ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻧﺴﻠﯽ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﻭ ﺣﺮﯾﺺ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .
ﺩﻭ :
👈 ﻫﺮ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﮊﺍﭘﻦ ﮐﻪ ﺳﮓ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﻀﻮﻻﺕ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺣﺮﺻﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺳﻪ :
👈 ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺭﺍ " ﺍﯾﻨﺠﯿﻨﺮ ( ﻣﻬﻨﺪﺱ) ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ"ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ و ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ۵ ﺍﻟﯽ ۸ ﻫﺰﺍﺭ ﺩلاﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﮐﺘﺒﯽ ﻭ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ .
ﭼﻬﺎﺭ :
👈 ﮊﺍﭘﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﻨﺒﻊ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻭ ﺯﻏﺎﻝ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﻭ ﻣﺲ ﻭ ... ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺻﺪﻫﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ .
ﭘﻨﺞ :
👈 ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻃﯽ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻤﺐ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺩ .
ﺷﺶ :
👈 اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ، ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﯽ ﺻﺪﺍ " ﯾﺎ (silent) ﺍﺯ ﮐﻠﻤﻪ " ﺍﺧﻼﻕ" ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻔﺖ :
👈 ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺩﺭﺳﯽ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺷﺸﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ (ﮔﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﺧﻼﻕ) ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ ﺷﯿﻮﻩ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .
ﻫﺸﺖ :
👈 ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺸﮑﺎﺭ ﻭ ﺧﺪﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ .
ﻧﻪ :
👈 ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺗﺎ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ " ﻣﺮﺩﻭﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺪﻑ ﺗﺮﺑﯿﺖ، ﻧﻬﺎﺩﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﻠﻘﯿﻦ .
ﺩﻩ :
👈 ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻏﺬﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ ... ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﯾﺎﺯﺩﻩ :
👈 ﻣﯿﺎﻧﮕﯿﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﻔﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺳﺖ . ﻣﺴﻮﻟﯿﻦ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ، ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ، ﻫﺮ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﻗﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻗﺘﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎ ﺣﺮﯾﺺ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ :
👈 ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺮﻑ ﻏﺬﺍ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺳﯿﺰﺩﻩ :
👈 ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ی ژاپن ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﮊﺍﭘﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد : نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست .
با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند .
به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده
مذهب
باید از انسان موجودی
صبورتر
مهربان تر
آزادتر
و دلیرتر بسازد
اگر مذهبی نتوانست
این کار را انجام دهد
چیزی جز شرّ پلیدی و حقه بازی نیست!

👤 آلبرت انیشتن
http://s11.picofile.com/file/8392892576/photo_2020_04_02_17_35_29.jpg
🔴اقتدار رضا شاه بزرگ
🔹عذرخواهی فرانسه از ایران
🔹در دهه دوم زمامداری رضاشاه واقعه‌ای جزئی منجر به قطع روابط ایران با فرانسه شد. نشریات فرانسوی که به آزادی بیان در اروپا معروف بودند از اقدامات رضاشاه در ایران انتقاد می‌کردند.
🔹 به همین دلیل در دی ماه ۱۳۱۶ش دولت ایران نسبت به اهانتی که چاپ عکسها و مقالاتی در نمایشگاهی در پاریس در انتقاد از اقدامات رضاشاه صورت گرفته بود، اعتراض کرد و ابوالقاسم فروهر وزیرمختار ایران در پاریس را به ایران احضار نمود.
🔹این قطع روابط حدود یکسال‌ونیم ادامه یافت تا اینکه دولت فرانسه هیئت ویژه‌ای به ریاست ژنرال ماکسیم وگان فرمانده کل نیروهای فرانسه در سوریه و لبنان به تهران فرستاد تا از رضاشاه عذرخواهی کند.
🔹 رضاشاه این عذرخواهی را پذیرفت و در خرداد ۱۳۱۸ش انوشیروان سپهبدی را به سمت وزیرمختار به پاریس فرستاد و روابط دو کشور عادی شد.
پی‌نوشت‌ها:
۱. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران،
۲. عبدالرضا هوشنگ ‌مهدوی، سیاست خارجی ایران
"تصویر چک پادشاه و داستان هواپیمای سلطنتی شهباز در مراکش"
.
ملک حسن از شاه خواست تا هواپیمای سلطنتی شهباز که شاه را به تعبیدگاه خود مراکش برده بود، نزد خود نگه دارد. اما شاه برخلاف توصیه ملک حسن، به سرهنگ بهزاد معزی سرخلبان خود دستور داد که هواپیما را به ایران برگرداند. به گفته امیراصلان افشار یکی از همراهان شاه، شاه برای پاداش دادن به خلبانان و مهمانداران به هنگام بازگشت به ایران، از همراهان خود خواست از پولهای ایرانی خود سهمی بپردازند. محمد جعفر بهبهانیان مدیر امور مالی شاه، مبالغ مورد نظر را فراهم کرد و پول آن ها را به دلار داد. شاه به خلبان خود دستور داد که در ایران بگوید به اجبار با شاه سفر کرده و برای بازگشت هواپیما را نیمه شب بدون اجازه شاه برداشته است تا به دلیل خدمت به شاه او را درایران مجازات نکنند. به گفته فرهاد سپهبدی سفیر ایران در مراکش، شاه با دسته چک خصوصی خود پول بنزین هواپیما را که بالغ بر ۱۴۷۷۷ دلار بود در وجه شرکت شل مراگش پرداخت زیرا اعتبار کارت بنزین معزی تمام شده بود.

\منابع: زندگی و زمانه شاه صفحه ۹۹۴، مصاحبه با امیراصلان افشار

چی دادیم و چه گرفتیم

امیراصلان افشار قاسملو

میراصلان افشار قاسملو (۳۰ آبان ۱۲۹۸ در تهران – ۱۵ آبان ۱۳۹۸ در لس آنجلس) دیپلمات سابق و نمایندهٔ پیشین مراغه در دوره‌های نوزدهم و مجلس شورای ملی بود. پدرش جان‌محمدخان امیرمسعود و مادرش امیربانو (طلعت‌الملوک) بودند. جان‌محمدخان امیرمسعود از نظامیان دورهٔ رضاشاه بود که تا مقام سرهنگی رسید. وی فرزند خود را به احترام اجداد خود امیراصلان نام نهاد. امیراصلان، رئیس ایل «ارسلو» از خان‌های دوران نادرشاه بود. پسرعموی او امیرخسرو در کابینه‌های جعفر شریف‌امامی و غلامرضا ازهاری به وزارت امور خارجه ایران رسید. همسر وی کامیلا نیز دختر محمد ساعد مراغه ای، نخست‌وزیر پیشین ایران بود.

 

دورهٔ تحصیل

امیراصلان افشار، پس از گذراندن کودکستان علاءالسلطان و اخذ ششم ابتدایی از مدرسهٔ زرتشتیان در تهران، برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. دورهٔ متوسطه را در دبیرستان «هیندنبرگ» برلین در سال ۱۹۳۹ به پایان رساند. سپس وارد دانشگاه گرایفسوالد برلین شد. او در سال ۱۹۴۲ دکتریِ خود را در علوم سیاسی از دانشگاه وین اتریش دریافت نمود. امیراصلان افشار، پس از بازگشت به ایران، در ۱۸ مهرماه ۱۳۲۶ به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و در ادارات مختلف آن وزارت‌خانه خدمت کرد.

وی در سال ۱۳۲۸ با دختر ساعد مراغه‌ای، کامیلا ساعد، ازدواج کرد. او از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۳ دبیر سوم سفارت ایران در لاهه هلند بود. افشار در دورهٔ نوزدهم نمایندهٔ شهر مراغه در مجلس شورای ملی بود. وی همچنین در سال ۱۳۳۹ نمایندگی شهر مراغه در دورهٔ بیستم مجلس شورای ملی را به عهده داشت؛ ولی عمر این مجلس کمتر از سه ماه بود؛ و به وزارت خارجه بازگشت و با مقام وزیر مختاری عضو شورایعالی وزارت خارجه گردید. وی از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۶۹ رئیس شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود.  افشار از مرداد ۱۳۴۶ تا مهر ۱۳۴۸ سفیر ایران در اتریش، از مهر ۱۳۴۸ تا اسفند ۱۳۵۱ سفیر ایران در آمریکا و از مرداد ۱۳۵۲ تا تیر ۱۳۵۶ سفیر ایران در آلمان غربی بود.

امیراصلان افشار در سال ۱۳۵۶ به ایران بازگشت و به ریاست اداره کل تشریفات دربار تعیین شد و تا پایان حکومت پهلوی در این سمت باقی ماند. وی در ۳ اسفند ۱۳۵۶ به سمت آجودان کشوری شاه منصوب شد. وی پس از انقلاب ایران در شهر نیس فرانسه اقامت گزید.

دریافت نشان‌های داخلی و خارجی

نشان‌های داخلی: پاس، ۲۵ سال سلطنت پهلوی، ۵۰ سال سلطنت پهلوی، ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی، نشان ۵ و ۴ و ۳ تاج، نشان ۲ همایون و نشان یک همایون با حمایل.

نشان‌های خارجی: نشان لژیون دونور فرانسه گردن‌بند، نشان دانمارک، نشان تایلند، دو نشان هلند، نشان رومانی، سه نشان و یک نشان درجهٔ یک با حمایل اتریش، سه نشان و یک نشان درجهٔ یک ۶ ستاره با حمایل آلمان، نشان درجهٔ یک اسپانیا، دو نشان کوکب و استقلال اردن هاشمی با حمایل، نشان درجهٔ یک برلیان با حمایل از کشور عمان و نشان خدمت بیمارستان نظامی Walter Ried آمریکا.

تألیفات

  • قانون اساسی آلمان نازی، تفسیر (به زبان آلمانی)

  • مقررات دولتی آلمان نازی، تفسیر (به زبان آلمانی)

  • گزارشی دربارهٔ آمریکا (به زبان انگلیسی)

  • امکانات بهبود اقتصاد ایران (به زبان آلمانی)

  • افسران و توطئه علیه هیتلر (به زبان فارسی)

  • شرکت ایران در سازمان‌های بین‌المللی (به زبان فارسی)

  • آغاز روابط سیاسی ایران و آمریکا (به زبان انگلیسی و فارسی)

  • خدا دنیا را آفرید، هلند را هلندی‌ها ساختند (به زبان فارسی و هلندی)

  • خاطرات امیراصلان افشار (در گفتگو با علی میرفطروس)

بازی دمکرات ها برای کنارگذاشتن شاه :

امیراصلان افشار: آمریکا برای خارج ساختن شاه از ایران «فریب بزرگی» تدارک دیده بود

http://s11.picofile.com/file/8394646576/unnamed.jpg

چقدر چهل سال پیش زود امروز شد...!
۳۹۰۰تومان بلیط رفت‌و‌برگشت به نیویورک آمریکا بود
برای ما که دانشجو بودیم نصف بها ۱۹۵۰ تومان!!
صبحانه و‌ نهار و شام به همراه ویسکی درجه یک "شیواز" آبجو - آب پرتقال دسر شیرینی تازه
سالاد - میوه پرتقال و موز و سیب!!
به مهماندارها میگفتیم:
"ببخشید انار دون کرده ندارید؟!!
" همیشه میگفتند: "انشالله بعدا"!
خیلی وقت‌ها از هواپیما در نیویورک پیاده نمیشدیم
میگفتیم به کاپیتان بگوئید ما یک چرتی میزنیم
تا برگردیم ایران!
اونهایی که با پرواز ۷۴۷ ایران ایر به نیویورک رفته بودند میدانستند که محل پارک هواپیماهای
"ایران ایر" کنار پارکینگ "پان امریکن" بود.
دوباره در برگشت چون ساعت ۱۰ صبح پرواز بود قهوه با کیک بعد آب پرتقال بعد نهار‌ و بعد از ظهر
انواع مشروبهای ویسکی "شیواز" و آبجو و شراب
تا وقت شام که سئوال میکردند:
"استیک یا شنیتسل مرغ با سالاد فرانسوی؟"
بعد کمی چرت زدن و دوباره صبحانه و بعدش میوه و بعدش شراب قرمز با نهار همراه با دسر میوه
موز و پرتقال و سیب!!
اما آخرین باری که با پرواز مستقیم نیویورک به تهران داشتم برمیگشتم آخرش خیلی بد بود!!
مهماندار گفت: "مسافرین محترم، خانمها روسری ها رو سرتان کنید"!! رسیدیم.
از مهماندار پرسیدم: "روسری برای چی؟!"
گفت: "انقلاب شده!"
من انقدر رفته بودم و آمده بودم با تمامی مهماندارها رفیق شده بودم.
آخرین باری که پیاده شدم یک مهماندار بود
موهایش بور بود به اسم "زری" من رو صدا کرد
گفت: "پیاده شدی انار دون کرده یادت نره!!!
" هیچوقت متلکی که بارم کرد یادم نمیره!!
ده سال گذشت.
برای کنفرانس علل اعتیاد کودکان به کنفرانسی در جزیره "بالی" کشور اندونزی دعوت شدم.
پرواز من از تهران به مالزی با ایران ایر بود
و بقیه مسیر با سنگاپور ایرلاین.
چند دقیقه ای هواپیما از زمین بلند شده بود مهمانداری یک ظرف آب نبات جلوی من گرفت و گفت: دونه اناری بردار!
پرسیدم: زری تو هستی؟!
چرا این شکلی شده ای؟!!
گفت: نباید آرایش کنیم مسافران تحریک میشوند!!
پرسیدم: چیکار میکنی؟!
گفت: سرمهماندار شدم. پرواز نیویورک که مالید
به جزیره پاتایا مسافر میزنیم یا کوالالامپور.
بعد گفت: بگذار آب نبات بدم به این بدبخت ها
بهت میگم. بیا انتهای هواپیما آشپزخانه
چند دقیقه بعد صدایم کرد.
گفت: آب میخوری یا آب پرتقال؟ گفتم: "آبجو!" گفت: جو داریم اما آبش رو نه!
گفت: مَرد، گذشت اون روزهایی که سه روز هیچی نمیخوردید پرواز می کردید به نیویورک!!
گفتم: سالهاست که دنبال تو میگردم تا یک سوالی
ازت بپرسم. چرا اون روز به من گفتی پیاده شدی
انار دون شده بخور؟!
جواب داد: من با پرواز همه جای دنیا میرفتم
همه جور مسافری با هر ملیتی می دیدم.
مشخص بود ملتی که ۳۹۰۰ تومن میدهند میروند
نیویورک و برمیگردند و ۶ وعده غذا با ویسکی و آبجو
و شراب و شامپاین و تکیلا رو قاطی با هم میخورند
بعد کاسه انار دون شده هم میخواهند
بالاخره از خوشی زیاد خودشون رو خیس میکنند!!!
ظهر شده بود. مهماندار از من پرسید:
نهار کوکو سبزی میخوردید یا کوکو سیب زمینی!!
پرسیدم: خانم با چی میدین این کوکو بره پایین؟!!
گفت: با آب معدنی"!!!
چقدر زود چهل سال پیش امروز شد....
با خودم گفتم آخه ملت چی کم داشتید که شورش کردید
و یهو یاد حرف ‌ژیسکار دستن بیستمین رئیس‌جمهور فرانسه افتادم که گفت:
شورش ملت ایران درسال57همچنان برای من معمایی مثل خودکشی نهنگ هاست که گه گاهی بشکل دسته جمعی و بدلایل نامعلومی اتفاق می افتد.
تاریخ هرگزندیده ملتی با خود چنین کند و دست به خودکشی جمعی بزند!

http://s11.picofile.com/file/8394474126/saeb.jpg

بسکتبال بازی می‌کرد و علاقه‌ای نداشت به ورزشی پرطرفدار که ۱۱نفر دنبال یک توپ بدوند. داستان ورودش به دروازه هفت‌ونیم متری اما کاملاً اتفاقی بود و تمام ماجرا از مسابقات آموزشگاه‌های تهران شروع شد.

رفته بود بازی همشاگردی‌هایش را ببیند که گلر تیم مدرسه مصدوم شد و مربی تیم چشمم خیره ماند به او. آقا معلم می‌دانست آن دانش‌آموز خوش‌قدوبالا به خاطر تبحرش در بسکتبال، می‌داند توپ چه طور باید به دستش بچسبد.

«مربی تیم صدام زد و گفت ناصر برو تو دروازه». کمی مکث کرد و در جواب حسین‌آقا گفت: «آقا، من نمی‌تونم. اصلاً فوتبال بلد نیستم.» حرف اما حرف مربی بود و ناصر به‌اجبار رفت توی گل.

چرخ گردون داستان تازه‌ای برایش رقم زد؛ یک ماجراجویی جدید و آینده‌ای که حتی فکرش را هم نمی‌کرد. یک‌تنه بازی را برای تیم مدرسه برد و آن‌قدر درخشید که خودش بعد از بازی فهمید اشتباهی بسکتبال را انتخاب کرده بوده.

لاغراندامی که تاج برای امضای قرارداد با او بی‌تابی می‌کرد، سرانجام در ۲۰سالگی پیراهن تیم محبوبش را پوشید و این آغاز ماجرای ناصر حجازی بود.

ناصر حجازی یک دههٔ پرافتخار داشت. جام ملت‌های آسیا را بالای سر برد و در دهه پنجاه همان گلری بود که رایکوف ارسطووار کشفش کرده و پایش ایستاده بود. اما زندگی گلر جوان هم مانند بسیاری از ایرانیان با انقلاب ۵۷ تغییر کرد و حالا قرار بود در اوج از گود کنار گذاشته شود.

گلر خوش‌تیپ تاج و تیم ملی آخرین دیدار ملی‌اش را در سال ۱۳۵۹ مقابل کویت انجام داد و مدتی بعد با قانونی عجیب، او و یک نسل طلایی از فوتبال ایران کنار گذاشته شدند. ماجرا به یکی از بازی‌های تیم تاج که آن زمان به استقلال تغییر نام داده بود، برمی‌گشت.

مسئولان حراست سازمان تربیت بدنی به بازیکنان استقلال تصویری از آیت‌الله خمینی می‌دهند تا هنگام ورود به زمین در دست بگیرند، اما حجازی از اجرای این دستور سر باز می‌زند و حراست هم از ورود او به زمین جلوگیری می‌کند.

اردیبهشت سال ۱۳۸۴ دوباره ناصر حجازی خبرساز شد. روزنامه‌های ورزشی از قصد او برای ثبت‌نام در انتخابات ریاست‌جمهوری خبر دادند. در روز ثبت‌نام نیز با مردی که هیچ‌کس نمی‌دانست ایران قرار است هشت سالِ سخت را با او سپری کند، برخوردی تاریخی داشت.

حجازی برای ثبت‌نام وارد سالن وزارت کشور شد و فردی خیلی گرم با او سلام و احوال‌پرسی کرد، که البته حجازی او را نشناخت. کمی بعد به دوستش گفت: «این آقا را نشناختم. چه سمتی دارد؟» و پاسخ این بود: «محمود احمدی‌نژاد، شهردار تهران».

حجازی مدتی بعد ردصلاحیت شد و بسیاری از سیاسیون نسبت به ثبت‌نام او واکنش تند نشان دادند و به استهزایش گرفتند، اما خیلی زود، در مصاحبه با روزنامه خبر ورزشی، نیت اصلی خود از ثبت‌نام را فاش کرد و گفت: «به این دلیل وارد کارزار شدم که سیاسی‌ها متعجب و ناراحت شوند و حالا هم بدون تعارف می‌گویم که همان‌طور که سیاسی‌ها دوست ندارند ما ورزشی‌ها سمتِ منصب و کار و تخصص آن‌ها برویم، ما ورزشی‌ها هم دوست نداریم آن‌ها وارد فوتبال شوند، چون تخصص لازم را ندارند. به آن‌ها حق می‌دهم که ایراد بگیرند، اما آیا آن‌ها نیز به ما حق می‌دهند که بپرسیم چرا ورزش را سیاسی‌ها اداره می‌کنند؟»

- زاده ۲۳ آذر ۱۳۲۸ در تهران – درگذشته ۲ خرداد ۱۳۹۰ در تهران

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی

                                             ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

http://s13.picofile.com/file/8398006868/101620.jpg

اتحاد شوم

http://s5.picofile.com/file/8396963234/ismunism.jpg

http://s10.picofile.com/file/8395009534/ArafatBazarganMinistryForeignAffairs29Bahman1357c.jpg

پدیده روشنفکری به سبک ایرانی اسلامی  یا واپسگرایی در روشنفکری:

چه شد که از ملی‌گراییِ خرد بنیاد کسروی رسیدیم به جهان‌بینیِ توحیدی شریعتی و آل احمد؟

به‌راستی چه شد که از سخنرانیِ محمد علی فروغی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در ۱۳۱۵ رسیدیم به خطابه شریعتی از ۱۲ الی ۱۵ محرم الحرام 1348 در حسینیه ارشاد در باب امّت و امام در جامعه‌شناسی؟

نامه حاج جلال (آل احمد) به حضرتِ خمینی:

“آیت اللها! وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز بودند به سمت بیت‌الله؛ این است که فرصت دست‌بوسی مجدد نشد اما این جا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله‌ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.

اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحسا- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می‌گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه‌اند و از اخبار آن واقعه مؤلمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت‌ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.

دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیت‌الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودی‌ها دو تایش را پذیرفته‌اند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفته‌اند داشتن محرابی برای شیعیان در بیت‌الله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم که نپذیرفته‌اند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامده‌اند و هیئتی را فرستاده‌اند گویا به ریاست پسر خود. دیگر این که گویا فقط دو سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم داده‌اند، پیش از آن حق نداشته‌اند.

دیگر این که [کتاب] «غرب زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.

دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت و توضیح این که چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضورتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می‌کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب‌زدگی» ناقص چاپ اول آمده.

دیگر این که امیدوارم موفق باشید؛ والسلام

مکه روز شنبه 31 فروردین 1343- 8 ذی الحجه 1383”

شناخته‌شده‌ترین روشنفکر ایرانی متأثر از سارتر و فانون فرانسوی، علی شریعتی است، روشنفکری انقلابی و اسلامی که با شکل‌گیری نهضت آزادی در 1341 به فرانسه می‌رود و به نظریه‌پردازیِ انقلاب و چگونگیِ تربیت کادرهایِ آن می‌پردازد. نهضت آزادی که پابه‌پای خمینی با اصلاحات شاه مخالفت کرد و در جریان 15 خرداد 1342 به حمایت تمام‌قد از رهبر آینده انقلاب اسلامی برخاست، دربرگیرنده تأثیرگذارترین جریان روشنفکریِ مذهبی در ایران معاصر بمشار می‌رود: مهدی بازرگان، یدالله سحابی و سیدمحمود طالقانی، مؤسسین داخلی آن و چهره هایی چون احمد صدر حاج سید جوادی، و عزت‌الله سحابی از نخستین اعضای آن، و علی شریعتی، مصطفی چمران، ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده، پایه‌گذاران آن در خارج از کشور بودند. مهدی بازرگان در میهمانی تاسیس نهضت و در معرفی مرامنامه آن می‌گوید:

“ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم… دین را از سیاست جدا نمی‌دانیم… آزادی را به عنوان موهبت اولیه الهی و کسب و حفظ آن‌ را از سنن اسلامی و امتیازات تشیّع می‌شناسیم. مسلمانیم باین معنی که به اصول عدالت و مساوات و صمیمیت و سایر وظایف اجتماعی و انسانی، قبل از آنکه انقلاب کبیر فرانسه و منشور ملل متحد اعلام نماید، معتقد بوده‌ایم.”

به عبارت دیگر، بازرگان و همفکران‌اش، پیش از آنکه ایرانی باشند، مسلمان‌ اند. مذهب‌شان سیاسی است. از دیدگاه فلسفی، آزادی را نه ویژگیِ اُنتولوژیک و وجودیِ انسان و برآمده (در شکل و محتوایِ نوین‌اش) از تکوینِ علوم انسانی در عصر مدرن و تجاربِ تاریخیِ آن، که همان حُریّتِ اسلامی و “موهبتی الهی” و پیشامدرن دانسته که ربطی به انقلاب فرانسه و عصر روشنگری و منشور ملل متحد نداشته و از “سنن اسلامی و از امتیازات تشیّع” محسوب می‌شود!

تنها دو سال پس از آنکه بازرگان خود و دیگر روشنفکرانِ اسلامیِ گردآمده در نهضت را “تابع قانون اساسی” مشروطه اعلام می‌کند، نهضت آزادی شاخه‌ای مسلح تحت عنوان گروه سماع (مخفف “سازمان مخصوص اتحاد و عمل”) را پایه‌‌گذاری می‌کند.

“سماع اولین سازمان مخفی ایرانی بود که برای انجام مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی در صدد فراگیری شیوه جنگ چریکی برآمد و دکتر چمران با نام مستعار جمال در این دوره‌ها شرکت نمود. او اوایل سال 1345 به لبنان رفت و پس از مدتی کوتاه به آمریکا بازگشت و مقدمات هجرت بزرگ خود به لبنان را فراهم آورد. در سال 1349 بنا به دعوت امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان برای بار دوم وارد لبنان شد و پس از استقرار در شهر صور مدیریّت مدرسه فنی جبل‌العامل را که در هشت کیلومتری این شهر قرار داشت بر عهده گرفت. با حضور دکتر چمران در لبنان و در کنار امام موسی صدر، فعالیت شیعیان لبنان ابعاد تازه‌ای یافت  و مدرسه فنی جبل‌العامل به صورت محلی برای آموزش سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی شیعیان درآمد و به دلیل نزدیکی شهر صور با اردوگاههای فلسطینی روابط با آنان گسترش یافت و دکتر چمران به موازات تعمیق این روابط به عنوان یکی از حامیان اصلی مقاومت فلسطین علیه اسرائیل تمام تلاش خود را برای همکاری سازمان آزادیبخش فلسطین به کار گرفت.”

از فعالیت های زیر پوستی همین گروه فعالیت های مخفی در جهت نشر اعلامیه و مسلح کردن گروه های تروریستی در سال 57 برای مبارزه مسلحانه با شاه و  طراحی کودتای 17 شهریور در میدان ژاله توسط مزدوران فلسطینی اطراف میدان و انداختن این جنایات به گردن ساواک و ارتش بود، که متاسفانه به دلیل عدم وجود رسانه قدرتمند در آن زمان همچنان مخفی مانده است.

متاسفانه آنچه که پنهان مانده است جریان روشنفکری به شکل گرگ در پس نقاب گوسفند در آن سالها همچون غده ای سرطانی سعی در تحمق جامعه نابخرد را داشت و با انفجار 57 ما را به قهقرای تاریخ فرستاد و امروز هم به شکل اصلاح طلبی همان مسیر را طی می کند.

از شب شعر گوته در باغ سفارت آلمان در سال 56 برای توطئه علیه شاه ، تا راه اندازی تظاهرات ضدجنگ و ساخت و پاخت با دمکرات ها و اروپائیان برای ثبات نظام ... همه و همه از گور چپ های روشنفکر مفلوک درمانده از اینجا و وامانده و دربدر در اروپا برمی خیزد ... مردم ما دیگر گول مصدقی های خائن را نخواهند خورد...

http://s10.picofile.com/file/8392893876/photo_2020_04_02_17_37_58.jpg ‌کشورمن جایی‌ست که
درآن دانش‌آموزان راتنبیه میکنند تایادبگیرند«خوب بنویسند»
وهنگام بزرگسالی، به جرمِ«خوب نوشتن» قلم‌هایشان راشکسته وآنها را اعدام میکنند!
http://s10.picofile.com/file/8392892950/84864345_183580859725082_1962978935903788939_n.jpg http://s11.picofile.com/file/8392893442/Hamgardi_1548z9nk7E8.jpg

مقبره محمدبن جعفر طیار از متجاوزان عرب به ایران

جایی که تعداد پلیسش زیاده یعنی امنیتش کمه
جایی که مردم مدام بیمار میشوند یعنی پزشکانش برای پول کار می‌کنند
جایی که رسانه‌ها تحت اختیار حکومتند یعنی مسئولین دروغگو هستند
جایی که مردم بی‌دین شدند یعنی مبلغان دینیش فاسدند.
جایی که به مرده‌ها متوسل میشوند یعنی زنده ها برای هم کاری انجام نمی‌دهند
جایی که چاپلوسی زیاده یعنی احمق‌ ها مسئولند
جایی که پینه پیشانی نوعی ارزشه یعنی پینه دست بی‌ارزشه
جایی که کلاهبرداری زیاده یعنی مسئولین کلاهبردارند
جایی که مردم فقیرند یعنی مسئولین دزد زیاده
جایی که ثروت کشور رو صرف کشور دیگه می‌کنند یعنی مسئولین، وطنی نیستند!

این هم نمونه ای از مدیریت بحران در نظام قرون وسطائی آخوندها می باشد
در مانور مدیریت بحران به کمک حوزه ؛ مانور نماز میت با مرده پلاستیکی که مهمترین بخش این مدیریت می باشد ؟!!
💐نوروز ۹۹ گرامی باد!

http://s11.picofile.com/file/8392894184/photo_2020_04_02_17_50_17.jpg

رئیس سازمان بهداشت جهانی یک پروتکل جامع سلامت در قرنطینه صادر کرد:
*غذای مغذی بخورید.
*باموسیقی ورزش کنید.
*از خانه کار کنید.
*یوگا کنید،فیلم ببینید،بازی کنید.
*آنلاین با عزیزانتان در تماس باشید.
البته او یک بند از پروتکل را جا انداخت:
*اگر پول، غذا و خانه ندارید بروید بمیرید.

http://s10.picofile.com/file/8392922484/photo_2020_04_02_22_41_59.jpg

 

http://s10.picofile.com/file/8394976976/photo_2020_04_24_03_29_54.jpg

صدام: زمانیکه بوش تهدید به حمله نظامی کرد، با کرملین تماس گرفتم و ناراحتی خود را ابراز داشتم، پوتین حرفهای مرا شنید و سپس با صدای بلند خندید و گفت: هیچ از تو که از شجاعان عرب هستی انتظار نداشتم با یک تهدید بترسی! بوش جرات حمله را ندارد. بعد از حمله تماس گرفتم اما کسی جواب تلفن مرا نداد.
منبع: گفتگوی صدام حسین با جان نیکسون. پس از دستگیری صدام، نیکسون وظیفه تحقیق و بازجویی از او را داشت.

قتل های زنجیره ای

شهرداری پراگ به ‌تازگی نام میدانی را که سفارت روسیه در آن واقع شده است به «بوریس نمتسوف»، منتقد پوتین که در سال ۲۰۱۵ در نزدیکی کرملین کشته شد، تغییر داد.
پس از این تغییر نام، سفارت روسیه بدون موضع‌گیری صریح در این باره، نشانی رسمی خود در سایت‌ها و منابع عمومی را تغییر داد و به جای آدرس قبلی، به خیابانی اشاره کرد که چند صد متر دورتر است و یکی از درهای کنسولگری‌اش آنجا قرار دارد.

بوریس نمتسف

بوریس نمتسف (روسی: Борис Ефимович Немцóв؛ ۹ اکتبر ۱۹۵۹ – ۲۷ فوریه ۲۰۱۵) یک سیاست‌مدار، و دانشمند اهل روسیه بود. او در دهه ۱۹۹۰ و همزمان با دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین، از معاونان نخست‌وزیری روسیه بود. با روی کار آمدن ولادیمیر پوتین، به منتقد جدی وی تبدیل شد و در سن ۵۵ سالگی در مسکو در نزدیکی کاخ کرملین به ضرب گلوله افراد ناشناس به قتل رسید. او از منتقدین مشهور و صریح پوتین بود..
نمتسف منتقد نقش مسکو در بحران اوکراین بود و ساعاتی قبل از مرگش مردم را برای شرکت در تظاهرات ضد دولتی در اعتراض به نقش روسیه در اوکراین دعوت کرده بود.

http://s11.picofile.com/file/8394569126/resized_477646_195.jpg

اسماعیل بیشکچی ، نویسنده‌ی ترک میگوید: در یکی از مساجد ترکیه از شخصی شنیدم که در نماز جمعه با صدای بلند میگفت: به خدا هر کس ترکی نداند بهشت را به چشم نخواهد دید!

در آن جلسه مردی به شدت میگریست ، من که چنین دیدم به نزد او رفتم و گفتم : مگر تو ترک نیستی و ترکی نمی‌دانی؟
مرد گفت: برای خودم گریه نمی‌کنم
برای پیامبر گریه می‌کنم که ترکی نمیدانست!!

روزی سه ملا با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت:
روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.
دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.
سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.
یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.
دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند.
سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند
فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند.

عبید زاکانی

http://s10.picofile.com/file/8395553692/gedayan.jpg

http://s11.picofile.com/file/8394977168/%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9_%DB%B0%DB%B9_%DB%B1%DB%B6_%DB%B2%DB%B1_%DB%B3%DB%B2_%DB%B1%DB%B1.jpg

غمگین نشو وقتی کسی تلاشت را نمی‌بیند، هنرت را درک نمی‌کند.
طلوع خورشید، منظره‌ای تماشایی است اما بیشتر مردم، همیشه‌ی خدا، آن موقعِ صبح، خواب هستند!

جان لنون

http://s11.picofile.com/file/8395351784/things_spite_5.jpg

 

http://s11.picofile.com/file/8395861300/maxresdefault.jpg

 

Blue canary, she feels so blue

https://www.youtube.com/watch?v=p9q3-iW2DE0

Blue canary, she feels so blue
She cries and sighs, she waits for you
Blue canary, the whole day long
She cries and tries to sing a song

Boy canary will sing a tango
He will sing a sweet lullaby
He will try to chase your blues away
So please sweetheart, don't cry

Blue canary, don't feel so blue
For I know just what to do
It won't take long to sing this song
And then fly home to you

Blue blue blue canary
Tweet tweet tweet the whole day long
She cries and sighs and tries
To tweet tweet tweet, to sing a song

Blue blue blue canary
Tweet tweet tweet the whole day long
She cries and sighs and tries
To tweet tweet tweet, to sing a song

همه میخوان ، بهشت برن ،
                     اما هیچکس نمیخواد بمیره..!!

Բոլորը ուզում են մահանից

             հետո հայտնվել դրախտում,

բայց ոչ ոք չի ուզում մեռնել։

Albert King
Albert Nelson (April 25, 1923 – December 21, 1992), known by his stage name Albert King, was an American blues guitarist and singer whose playing influenced many other blues guitarists. ..
Born: April 25, 1923, Indianola, Mississippi, United States
Died: December 21, 1992, Memphis, Tennessee, United States

http://s10.picofile.com/file/8392924242/albert_king2.jpg

Everybody wants to laugh
Ah, but nobody wants to cry
I say everybody wants to laugh
But nobody wants to cry
Everybody wants to go to heaven
But nobody wants to die
Everybody want to hear the truth
But yet, everybody wants to tell a lie
I say everybody wants to hear the truth
But still they all want to tell a lie
Oh everybody wants to go to heaven
But nobody wants to die
Everybody want to know the reason
Without even askin' why
Oh, everybody want to know the reason
Oh, without even askin' why
You know everybody want to go to heaven
But nobody wants to die

Albert King

https://www.youtube.com/watch?v=0G-SqMDTbks

 

شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت


وقتی در میان
طوفان قدم می زنید.

سر خود را بالا نگه دارید

و از تاریکی نترسید
در پایان طوفان ، آسمان طلایی است
و آهنگ شیرین و ناب چکاوک.
ازمیان باد عبور کنید ،
از میان باران عبور کنید ،

حتی اگر رویاهای شما پریشان شده باشند.

قدم بزن، قدم بزن ، با امیدواری در قلبتان

و شما هرگز به تنهایی قدم نخواهید زد.
شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت.
قدم بزن، قدم بزن ، با امیدواری در قلبتان

و شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت.
شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت.

http://s10.picofile.com/file/8394572084/rs_180489_85020763.jpg

Դու երբեք չես քայլի միայնակ

Երբ դու քայլես փոթորկի միջով
Բարձր պահի՛ր գլուխդ
Եվ մի՛ վախեցիր մթությունից:
Փոթորկի վերջում ոսկեգույն երկինք է
Եվ արտույտի քաղցր, մաքուր երգը:
 
Քայլիր քամու միջով,
Քայլիր անձրևի միջով,
Եթե նույնիսկ քո երազանքները ցաքուցրիվ լինեն:
Քայլի՛ր առաջ, քայլիր՛, հույսը սրտումդ
Եվ դու երբեք չես քայլի մենակ:
Դու երբեք չես քայլի մենակ:
 
Քայլի՛ր առաջ, քայլիր՛, հույսը սրտումդ
Եվ դու երբեք չես քայլի մենակ:
Դու երբեք չես քայլի մենակ:
https://lyricstranslate.com

Դու երբեք չես քայլի միայնակ


Երբ դու քայլես փոթորկի միջով
Բարձր պահի՛ր գլուխդ
Եվ մի՛ վախեցիր մթությունից:
Փոթորկի վերջում ոսկեգույն երկինք է
Եվ արտույտի քաղցր, մաքուր երգը:

Քայլիր քամու միջով,
Քայլիր անձրևի միջով,
Եթե նույնիսկ քո երազանքները ցաքուցրիվ լինեն:
Քայլի՛ր առաջ, քայլիր՛, հույսը սրտումդ
Եվ դու երբեք չես քայլի մենակ:
Դու երբեք չես քայլի մենակ:

Քայլի՛ր առաջ, քայլիր՛, հույսը սրտումդ
Եվ դու երբեք չես քայլի մենակ:
Դու երբեք չես քայլի մենակ:

https://www.youtube.com/watch?v=OV5_LQArLa0

Artist: Gerry and the Pacemakers

http://s10.picofile.com/file/8392923168/timthumb_php.jpg

http://s10.picofile.com/file/8392922950/hqdefault.jpg

Anna Mayilyan - En Havqer

 

Նորից եկան էն հավքերը
Հեռվից եկան էն հավքերը,
Որ գարնանը կուգային։
Կանանչ կապա են հագել,

Կանանչ ճամփա են եկել,
Կանանչ մարգին ման կուգան։
— Կանչե՛, հավիկը՛ս, կանչե՛
Կանչե՛, լավիկը՛ս, կանչե՛,
Կանչե՛, կանչիդ ես ղուրբան։

Նորից եկան էն հավքերը,
Հեռվից եկան էն հավքերը,
Որ ամառը կուգային։
Կարմիր կապա են հագել,
Կարմիր ճամփա են եկել,

Կարմիր վարդին ձեն կուտան։
Երգե՛, հավիկը՛ս, երգե՛,
Երգե՛, լավիկը՛ս, երգե՛,
Երգե՛, երգիդ ես ղուրբան։

Նորից եկան էն հավքերը,

Հեռվից եկան էն հավքերը,
Որ աշնանը կուգային
Դեղին կապա են հագել,
Դեղին ճամփա են եկել,
Ու խաշամին ման կուգան։

Խոսե՛, հավիկը՛ս, խոսե՛,
Խոսե՛, լավիկըս, խոսե՛,
Խոսե՛, խոսքիդ ես ղուրբան։

Նորից եկան էն հավքերը,
Հեռվից եկան էն հավքերը,

Որ ձմեռը կուգային։
Ճերմակ կապա են հագել,
Ճերմակ ճամփա են եկել,
Ճերմակ ձյունին ման կուգան։
Ձենե՛, հավիկը՛ս, ձենե՛,

Ձենե՛, լավիկը՛ս, ձենե՛,
Ձենե՛, ձենիդ ես ղուրբան։

Հովհաննես Թումանյան

قتل عام ! قتل عام !  قتل عام !

در شهرها و خارج شهرها در سرزمین ما

و بربرها با غنیمت و خون...

بازمیگردند

دسته کلاغان در بالا ی سر پرواز میکنند

با دهان خون آلود همچون مستان قهقهه میزنند

گوش کنید! گوش کنید! گوش کنید!

محتضران را باد در خشم ، فرومیگیرد

و کاروان بی صدای پیران

شتابان از جاده های پهناور دور می شوند

بوی خون در نیمه شب به مشام میرسد

و درختان چونان فواره ای در ظلمت و خون اند

و از هرسو گله داران از آتش وحشت دارند

 

http://s12.picofile.com/file/8398006742/siamanto.jpg

 

 

Մահուան տեսիլ

Սիամանթո

Կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ,
Հայրենի քաղաքներուն մէջ եւ քաղաքներէն դո՜ւրս,
Եւ բարբարոսները աւարով եւ արիւնով կը դառնան,
Մեռելներուն եւ ոգեվարներուն վրայէն,
Ագռաւներու բազմութիւններ կ'անցնին վերերէն,
Արիւնոտ բերաններով եւ գինովի քրքիջներով...։
Ցամաքահով մը կիսամեռները զայրոյթով կը խղդէ
Ու պառաւներու անձայն ու ցաւակոծ կարաւաններ,
Շտապով կը փախչին լայն ճամբաներէն...։
Գիշերին մէջէն արիւններուն հոտը կը բարձրանայ
Ծառերուն հետ շատրուաններ ուրուագծելով,
Ու ամէն կողմէ սոսկումով կը սուրան հալածուած
Նախիրները հրդեհուող ցորեաններուն մէջէն...
Փողոցներու մէջ մորթուած սերունդներ կը տեսնեմ,
Եւ ամփոխներ անպատմելի սրածումներէ դարձող...
Արեւադարձային տաքութիւն մը կը բարձրանայ,
Հրդեհի տրուած ազնուական քաղաքներէն...
Ու մարմարներու ծանրութիւնով իջնող ձիւնին տակ,
Աւերակներուն եւ մեռելներուն մենութիւնը կը մսի...։
Օ՜, մտիկ ըրէք սա՛ սայլերուն ճռնչիւնը ահաւոր,
Իրենց վրայ դիզուած դիակներու ծանրութեան տակ,
Ու սգաւոր մարդերուն աղօթքներն արցունքոտ,
Որ կածանէ մը, դէպի համայնափոսերը կ'երկարին...
Մտիկ ըրէ՜ք հոգեվարքներուն ձայները վերջին,
Հովին հարուածներուն հետ որ ծառերը կը ջարդէ...
Օ՜, մի մօտենաք, մի մօտենաք,
Չըլլայ որ մօտենաք գերեզմաննոցներուն ու ծովուն,
Կարմիր ջուրերուն վրայ նաւեր կը նշմարեմ հեռուն,
Մեռելներու կուտակումներ անոնց մէջ կան,
Ու ցաւէն գալարուող աղիքներուն վրայ,
Գանկեր ու սրունքներ ինծի կ'երեւան...
Մտիկ ըրէ՜ք, մտիկ ըրէ՜ք, մտիկ ըրէ՜ք,
Փոթորիկին գոչը ծովուն ալիքներուն մէջ,
Կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ...
Մտիկ ըրէ՜ք, մտիկ ըրէ՜ք, մտիկ ըրէ՜ք,
Մահաձայն ոռնումը զարհուրեալ շուներուն,
Հովիտներէն ու գերեզմաններէն ինծի հասնող,
Օ՜, պատուհանները փակեցէք ու աչքերնիդ ալ...
Կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ, կոտորա՜ծ...։